ferveney

وقتی که چترت خداست بگذار باران سرنوشت هر چه میخواد ببارد ...

روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند.

روز و شب دارد

روشنی دارد، تاریکی دارد

کم دارد،بیش دارد. 

دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده 

تمام می شود

بهار می آید ... 

 

 

{ محمود دولت آبادی  }

نوشته شده در یک شنبه 29 / 12برچسب:,ساعت 10:39 PM توسط هانیه شریفی|

یکبار هم در پرواز تهران - اصفهان عاشق دختری شدم ...

زیبا و پیچیده در ناز !

شعر می خواند

صدای خوبی هم داشت

البته نمی دانم تار می ساخت یا نه ،

موهای قهوه ای

به قرمزی میزد گاهی

و چشمانی سبز

همانی که در خواب هایم گاه به گاه می دیدم

می خندید و هوا تازه تر می شد

دختر پنج سال داشت ... من هم کودکی شده بودم 

شاید پنج ساله 

دیگر ندیدمش 

نه در خواب و نه در هیچ کجای این ناکجا آباد !

هنوز هم دوستش دارم ..

ولی همان یکبار بود ... کودکی یعنی : عاشق باشی با چشمانی بسته ..

{ ای لیا }

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 / 12برچسب:,ساعت 2:55 PM توسط هانیه شریفی|

و او به شیوه ی باران پر از طراوت تکرار بود...

نوشته شده در شنبه 14 / 12برچسب:,ساعت 1:34 AM توسط هانیه شریفی|

در اندوه من

شادیِ رها شدنِ پرنده ای ست!

نوشته شده در سه شنبه 10 / 12برچسب:,ساعت 11:39 AM توسط هانیه شریفی|


آخرين مطالب
Design By : Pars Skin