ferveney

وقتی که چترت خداست بگذار باران سرنوشت هر چه میخواد ببارد ...

خیلی خسته ام خیلی...

نه این که کوه کنده باشماااا، نه

یه 20 دقیقه ای درس خوندم!!!فریادلبخند

نوشته شده در دو شنبه 30 / 6برچسب:,ساعت 1:6 PM توسط هانیه شریفی|

كاش مي‌دانستيم زندگي با همه وسعت خويش،

محفل ساده غم خوردن نيست ...

زندگي خوردن و خوابيدن نيست ....

اضطراب و هوس ديدن و ناديدن نيست ...

.زندگي جنبش و جاري شدن است،

از تماشاگه آغاز حيات تا به جايي كه خدا مي‌داند ....

زندگي برگ بودن در مسير باد نيست زندگي امتحان ريشه است. ريشه هم هرگز اسير باد نيست زندگي چون پيچك است انتهايش مي‌رسد پيش خدا
 

نوشته شده در دو شنبه 30 / 6برچسب:,ساعت 10:45 AM توسط هانیه شریفی|

 
 

 

 
 
 
 منظره بارانی برگ ها rain tree

 

 

I woke up with a pleasant sound this morning! Lying in my cosy bed, I was listening to the patter of soft rain outside! Every tinkle on the roof and the window, echoed in my heart! I enjoyed the sound, The melody of nature!k

I got up and looked out the window! It rained gently! Nobody was up yet! I felt a bit cold and returned to my cosy bed. I just tried to enjoy more in the silence. It seemed my stormy mind was solaced a bit !!!

نوشته شده در دو شنبه 30 / 6برچسب:,ساعت 10:40 AM توسط هانیه شریفی|

زندگی آب روانی است روان می گذرد
هرچه تقدیر من و توست همان می گذرد....

نوشته شده در شنبه 28 / 6برچسب:,ساعت 6:45 PM توسط هانیه شریفی|

البته دیگه حالم اینقدرا هم داغوون نیست...

نوشته شده در جمعه 27 / 6برچسب:,ساعت 11:49 AM توسط هانیه شریفی|

سلام...

رفتم آزمون قلم چی ثبت نام کردم...اولیشم تو مهره...

 برا جو گیر شدنمم می خوم از این به بعد برم صبح ها و شایدم عصرا برم کتابخونه....دیروز رفتم حس انیشتن شدن داشتم!!!

محیط خیلی خوب و آرومی داشت...

ببینیم سال بعد کنکور و چجوری میدیم...

راستش این روزا حس میکنم خدا دوستم نداره....میگه برو بابا حوصله ات و ندارم!!!

نمیدونم دیگه شایدم من اشتباه می کنم و اینخوری نیست...

کلا حال و روزم خوش نیست یه جورایی تو برزخم....ترس از آینده...آینده ای که مبهمه...

یه جورایی دوست دارم فرار کنم از همه اتفاقات زندگیم!!!!!!

به هر حال همیشه باید دید...

                                    همیشه باید رفت....

 

نوشته شده در جمعه 27 / 6برچسب:,ساعت 11:28 AM توسط هانیه شریفی|

 

نقاشی قشنگیه نه؟؟؟

نوشته شده در یک شنبه 22 / 6برچسب:,ساعت 9:45 AM توسط هانیه شریفی|

بیا سهم حضورت را بهاری ناگهانی کن

     تمام وازه هایم را بگیر و آسمانی کن

             نمی آیی دلم در حسرتت یک روز خواهد مرد

                           بیا ذهن دلم را خالی از این بدگمانی کن

سکوتی ممتد از سمت در و دیوار می بارد

        بمان با من کمی با دردهایم هم زبانی کن

                به یمن نام سبزت چارفصل سرد شعرم

                        لبالب از غزل هایی به نام مهربانی کن

تو می آیی که من در انتظارت سخت می مانم

      مرا هر چند می خواهی رها در شروه خوانی کن

                تو می دانی چقدر از دیدنت خوشحال خواهم شد

                           حضورت را بیا در من بهاری ناگهانی کن.....

نوشته شده در یک شنبه 22 / 6برچسب:,ساعت 9:28 AM توسط هانیه شریفی|

ای هی...این هوش سیاه3 کی آماده میشه خو...

نوشته شده در پنج شنبه 19 / 6برچسب:,ساعت 10:52 PM توسط هانیه شریفی|



يارانه هاي دستهايت را قطع نكن


من زير خط فقر مهربانيت هستم...



نوشته شده در پنج شنبه 19 / 6برچسب:,ساعت 10:15 PM توسط هانیه شریفی|

نامه اي خواهد رسيد از ناكجا آباد اما براي تو،

فقط براي تو،


شايد قصه اي باشد از اميد بي كران،تنها ايمان بياور به وجود پستچي مهربان آسمان!!!


نوشته شده در پنج شنبه 19 / 6برچسب:,ساعت 10:12 PM توسط هانیه شریفی|

آرزوهایت را یادداشت کن

خداوند آن ها را فراموش نمی کند

اما تو از خاطرت می رود

آن چه که امروز داری....

خواسته ی دیروزت بوده است !!!

نوشته شده در پنج شنبه 19 / 6برچسب:,ساعت 10:3 PM توسط هانیه شریفی|

داریم به اول مهر و شروع درس خوندن نزدیک می شیم...

هعییییی...

 

نوشته شده در پنج شنبه 19 / 6برچسب:,ساعت 6:45 PM توسط هانیه شریفی|

آلـــیــــس کـــجـــایـــی؟!
بـــیـــا …
ایـــنـــجـــا عــجــیـــب تــریــن
ســـرزمــیــن دنـــیــاســت . . . .

نوشته شده در پنج شنبه 19 / 6برچسب:,ساعت 6:13 PM توسط هانیه شریفی|

دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم گذشتیم ...

آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز...

دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز تلاش می کنیم ناممان گم نشود ...

جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو می دهد ...

آنجا روی درب اطاقمان می نوشتیم : یا حسین فرماندهی از آن توست، اینجا می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید ...

الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم

و بصیرمان کن تا از مسیر بر نگردیم

و آزادمان کن تا اسیر نگردیم ...

نوشته شده در پنج شنبه 19 / 6برچسب:,ساعت 5:57 PM توسط هانیه شریفی|

شهید شهریاری فردی متدین ، با اخلاق و متواضع

اوایل ازدواجمان بود نیمه های شب از خواب بیدار می شدم می دیدم مجید نیست می رفتم می دیدم در اتاق مشغول نماز شب است این رویه مجید بود ، بسیار به ندرت اتفاق می افتاد نماز شب مجید قضا شود ، بویژه در ماههای اخیر به شدت در نماز شب گریه می کرد و صدای الهی العفو شبانه او همچنان در گوش من زنگ می زند . همسر دکتر شهریاری تواضع و حجب و حیای او را مثال زدنی می خواند و می گوید به جرات می گویم در تمام زندگی مشترکمان کلمه ای از مجید دروغ نشنیدم بهمین دلیل است که میگویم اگر مجید شهید نمی شد عجیب بود .

همسر استاد شهریاری که در دانشگاه هم همکار او بوده است گفت مجید آنقدر انسان با اخلاقی بود که علاوه بر بعد علمی از نظر اخلاقی هم همکاران و دانشجویان از او درس می گرفتند و من چون همکار مجید بودم این مطلب را عملا در دانشگاه مشاهده می کردم به همین دلیل اگر یک مجید شهریاری از دست ما رفت در آینده ای نزدیک شهریاری های فراوانی تربیت خواهند شد .

دکتر قاسمی می افزاید شهریاری شدن خیلی سخت نیست فقط باید مقداری مراقب رفتار و احوالات درونی خود بود .

همسنگر مجید شهریاری ،‌ او را واقعا پشت و پناه ، همدل و هم راز و همسنگر خود در زندگی میخواند و میگوید :تاعمر دارم شاخه های گل مریم را که همراه با یک دنیا محبت و پشتگرمی به من هدیه می داد فراموش نمیکنم او در وصف دوری از همسر شهیدش می گوید :هر وقت مجید چند روز ماموریت می رفت واقعا حالم خراب می شد گریه می کردم وابستگی ما خیلی شدید بود اما اکنون مجید چهل روز است که خانه نیامده و من به لطف خدا این دوری را تحمل کرده و می کنم

نوشته شده در پنج شنبه 19 / 6برچسب:,ساعت 5:27 PM توسط هانیه شریفی|

نوشته شده در چهار شنبه 18 / 6برچسب:,ساعت 9:53 AM توسط هانیه شریفی|

خدایا کمک کن تا فراموش کنم هر آنچه که تو را از من دور می کند...

                                      خدایا به من چشم هایی بده که فقط تو را ببینم...

خدایا قلبم را آنچنان با عشق خود گل کاری کن که جای گل کاری دیگران نباشد..

                                                       خدایا کمکم کن تا قرارهای ملاقاتمان را از یاد نبرم...

خدایا در دنیای مجازی دست هایم را محکم تر بگیر...

                       می ترسم بدون اجازه ات دکمه ی enter را بزنم و در سقوط آزاد روحم با شیطان هم دست شوم...

خدایا کمکم کن تا قضاوت نکنم حتی اگر چشم هایم فکر کنند که به یقین رسیده اند..

   خدایاااااا.....

کمکم کن تا دینم را از خود خودت بگیرم

                                                       نه آدم هایی که لباس عاشقان تو را می پوشند...

                                                                        نه آخوندها...

                                                                                      نه مرشدها...

                                                                                                  نه چادری ها....

                                                                                                                نه آدم ها...  

خدایا به من ایمانی بده که اگر هوای قلبم طوفانی شد باز هم راه مستقیم را پیدا کنم.....

      خدایا کمکم کن تا دوستت داشته باشم تا مرزهای بی نهایت.

     

نوشته شده در سه شنبه 17 / 6برچسب:,ساعت 9:41 PM توسط هانیه شریفی|


 

یکی از اساتید دانشگاه شهید بهشتی یک خاطره ای رو که مربوط به سال ها پیش بود چنین نقل میکرد:

 
"چندين سال قبل براي تحصيل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ايالات متحده شده بودم،
 
 
سه چهار ماه از شروع سال تحصيلي گذشته بود كه يك كار گروهي براي دانشجويان تعيين شد
 
 
كه در گروه هاي پنج شش نفري با برنامه زماني مشخصي بايد انجام ميشد.
 
 
دقيقا يادمه از دختر آمريكايي كه درست توي نيمكت بغليم مينشست و اسمش كاترينا بود
 
 
پرسيدم كه براي اين كار گروهي تصميمش چيه؟
 
 
گفت اول بايد برنامه زماني رو ببينه، ظاهرا برنامه دست يكي از دانشجوها به اسم فيليپ بود.
 
 
پرسيدم فيليپ رو ميشناسي؟
 
 
كاترينا گفت آره، همون پسري كه موهاي بلوند قشنگي داره و رديف جلو ميشينه!
 
 
گفتم نميدونم كيو ميگي!
 
 
گفت همون پسر خوش تيپ كه معمولا پيراهن و شلوار روشن شيكي تنش ميكنه!
 
 
گفتم نميدونم منظورت كيه؟
 
 
گفت همون پسري كه كيف وكفشش هميشه ست هست باهم!
 
 
بازم نفهميدم منظورش كي بود!
 
 
اونجا بود كه كاترينا تون صداشو يكم پايين آورد و گفت فيليپ ديگه، همون پسر
 
 
مهربوني كه روي ويلچير ميشينه...
 
 
اين بار دقيقا فهميدم كيو ميگه ولي به طرز غير قابل باوري رفتم تو فكر،
 
 
آدم چقدر بايد نگاهش به اطراف مثبت باشه كه بتونه از ويژگي هاي منفي و نقص ها
 
 
چشم پوشي كنه...
 
 
چقدر خوبه مثبت ديدن...
 
 
يك لحظه خودمو جاي كاترينا گذاشتم ، اگر از من در مورد فيليپ ميپرسيدن و فيليپو
 
 
ميشناختم، چي ميگفتم؟
 
 
حتما سريع ميگفتم همون معلوله ديگه!!
 
 
وقتي نگاه كاترينا رو با ديد خودم مقايسه كردم خيلي خجالت كشيدم...
 
 
شما چي فكر ميكنيد؟
 
چقد عالي ميشه اگه ويژگي هاي مثبت افراد رو بيشتر ببينيم و بتونيم از نقص هاشون
 
 

 

 چشم پوشي كنيم"
 zq6vhzuqsaymdl8w32am.jpg
نوشته شده در یک شنبه 8 / 6برچسب:,ساعت 9:18 PM توسط هانیه شریفی|

در میان دیگرانی تنهایم گذاشته ای که از من دورند...

             نگاه من به آن ها...

نگاه ستاره ای ست به چراغ های شهر...

آن ستارگان بی عشوه ی کم سو...

            ساکنان برزخ اند

                                       کیکاووس یاکیده

در میان دیگرانی تنهایم که از من دورند...

نوشته شده در شنبه 7 / 6برچسب:,ساعت 12:2 AM توسط هانیه شریفی|

دیشب
سیل نبودن هایت
عاشقانه هایم را با خود برد
صبح
گلهای بالشم
شکوفه خواهند داد
اتاقم باغی خواهد شد از سیب
میوه ی عشق!

نوشته شده در شنبه 7 / 6برچسب:,ساعت 11:59 AM توسط هانیه شریفی|

می شنوی...

 دیگر صدای نفسم نمی آید...

به دار کشیده مرا

       بغض نبودنت...

                    

نوشته شده در شنبه 7 / 6برچسب:,ساعت 11:36 AM توسط هانیه شریفی|

http://imgdl1.topnop.ir/uploads/201105/tpn3504/large/NebQIV6Uaw.jpg

اینو دیدین از من با ارده تره بگه درس خوندن و شروع میکنه واقعا شروع میکنه....

هعیییییی....اعصابم از دست خودم خورده آخه این چه وعضیه؟؟؟

تو این چند روز فقط 1 ساعت درس خوندم...

اه.. اه.. اگه دستم به خودم برسه می کشمش...

اصلا تا الانم فدای سرم...از همین امروز شروع میکنم

اگه درس نخونم... 

نوشته شده در شنبه 7 / 6برچسب:,ساعت 11:7 AM توسط هانیه شریفی|

خب دیگه من می خوام از فردا یعنی 5 شهریور 92 برم تو فاز کنکور..

دلم برا دوران کنکور و درس خعلی تنگ شده دیگه خسته شدم از این همه ولگردی تو اینترنت و ....

شاید هر هفته یا شاید هر ماه بیام اینجا پس بی معرفت نشی دیگه  دور وبلاگم و خط بزنی!

انشاءالله کارنامه هام رو هم میذارم ببینین....این جوری از ترس آبروم هم که شده آهسته و پیوسته درس می خونم!!!!!

>>>>راستی<<<<< هر کی توصیه ای نصیحتی تجربه ای خلاصه هر چی داشت ممنون می شم بهم بگه.

و در آخر امیدوارم این یه سال و بدون هیچ دغدغه ای با حوصله و با اقتدار به آخر برسونم و با خوشحالی تو اون رشته و دانشگاهی که دوس دارم سال دیگه ثبت نام کنم

پس فعلا بابای

 

نوشته شده در چهار شنبه 4 / 6برچسب:,ساعت 8:43 PM توسط هانیه شریفی|

آپلود عکس

 

 


 

نوشته شده در چهار شنبه 4 / 6برچسب:,ساعت 8:39 PM توسط هانیه شریفی|

البته این درس خوندن یه آدم مقاومه...

من از همون لحظه ای که کتابم و می گرم تو دستم به فکر استراحتم در نتیجه ساعت مطالعه ام شده 20 دقیقه

درس بقیش استراحت و اینترنت و ......

              اللهم اشفع کل تنبلین و تنبلات...خنده

نوشته شده در سه شنبه 3 / 6برچسب:,ساعت 1:47 PM توسط هانیه شریفی|

یکم جم بشین خو....اه

نوشته شده در سه شنبه 3 / 6برچسب:,ساعت 1:40 PM توسط هانیه شریفی|


خدایا:

دردوراهی زندگی ام

تابلوی راهت را محکم قرار بده

نکند که با نسیمی راهم را کج کنم . . .

نوشته شده در سه شنبه 3 / 6برچسب:,ساعت 1:34 PM توسط هانیه شریفی|

خدايا رحمتي كن تا ايمان نان و نام برايم نياورد.

قوتم بخش تا نانم را و حتي نامم را در خطر ايمانم افكنم.

تا از آنها باشم كه پول دنيا را ميگيرن و براي دين كار ميكنند.

نه از آنها كه پول دين را ميگيرن و براي دنيا كار ميكنند

نوشته شده در دو شنبه 2 / 6برچسب:,ساعت 5:55 PM توسط هانیه شریفی|


آخرين مطالب
Design By : Pars Skin